شب است و سوز سردی می آید،
زاگرس، حرم، ستاره همه هستند
همه هستند به جز فرشته ی بهمن، لیلا
کوه طاقت نبود لیلا را ندارد،
پس رو به آسمان میخواند:

وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى
سوگند به آسمان شب که من تو را رها نکرده‌ام
خدا صدای کوه را میشنود و بی خستگی از فرسنگها راه
یونس را از دریا میرساند
تا کوه های شهر تو بی پیامبر نماند
و حالا تو مالک قلبی هستی که وسعت آن
از تمام فرهاد بیشتر است برایت!