نگفتمت مرو آن‌جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به‌سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

مولانا